عضو شوید
عضویت سریع
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاین
آمار بازدید
آخه مرد، معلومه كجايي؟ چندساعته منتظرتم. زودباش! زودباش بيا! دخترت داره از تب مي سوزه. بغلش كن تا زودتر ببريمش درمونگاه. زودباش ديگه... بجنب! همين طور كه داشت مي رفت تا بچه رو بغل كنه ببره درمونگاه، ياد نفرين هاي پيرمرده افتاد كه مي گفت: الهي اين پولا خرج دوا و درمونت بشه! با خودش فكر كرد، مثل اين كه بهتره بره دنبال يه شغل مناسب....!
صفحه قبل 1 ... 225 226 227 228 229 ... 358 صفحه بعد
RSS