فلافل
نوشته شده توسط : feraghat90

سیر و سفر
مناسبت های خاصّ
دقیق و مستند بدانیم.
حکایت های شنیدنی و ...
شعر سروده هایی از شاعران
دل نوشته ها و دل گویه های ادبی

مرد 36ساله قد كوتاهي با چشم هاي گرد با چاقوي كوچكي نان باگت را از پهلو برش مي دهد. از ظرف بزرگ استيل كه تا نيمه پر از فلافل است ، با چنگال داخل آن دو قرص فلافل بر مي دارد و داخل نان مي گذارد. مرد با دست كوتاه و گوشتي اش ، دو ظرف بزرگ و گود روي ميز را جلوتر مي كشد و رديفي از گوجه و خيار شور خرد شده داخل نان قرار مي دهد. يك كاغذ كاهي  A4از ميان كاغذ هاي جلويش برمي دارد و ساندويچ را داخل آن مي پيچد و آن را كنار ساندويچ ديگري روي سيني پلاستيكي زرد رنگ مي گذارد و به دست جوان 22 ساله ي لاغر اندامي مي دهد. مرد جوان كلاه زرد رنگش را كه حاشيه آبي دارد روي سرش صاف مي كند و از جلوي يخچال بزرگ سفيد مي گذرد و سيني را از پشت به طرف مرد جواني كه ژاگت نارنجي به تن دارد، مي گيرد. مرد سرش را بر مي گرداند و سيني را مي گيرد. نگاهي به ميز مي اندازد و ابروهاي مشكي و كوتاهش را در هم مي كشد و با دست هاي استخواني اش كاغذ هاي مچاله شده را در گوشه ميز فلزي زرشكي رنگ كه سطح آن شيشه اي دودي رنگ است ، جمع مي كند و سيني را روي ميز مي گذارد. يكي از ساندويچ ها را به زن ريز نقشي كه كنارش نشسته است مي دهد و ديگري را خودش بر مي دارد. مرد سرش را بر مي گرداند و بلند مي گويد: آقا سس نداشتيد؟ مرد جوان از پشت يخچال مي گويد: سفيد يا گوجه؟ مرد نگاهي به زن مي كند و مي گويد: يه سفيد يه گوجه. دو تا نوشابه زرد هم محبت كنيد. تلفن زنگ مي خورد ، مرد 36 ساله با چنگال قرص هاي فلافل را كه در ظرف گود و پر از روغن هستند بر مي گرداند و مي گويد: محمد تلفن! محمد سيني زرد رنگ پلاستيكي را از روي پيشخوان بر مي دارد و گوشي تلفن سفيد رنگ را كه به ديوار رو به روي يخچال نصب شده بر مي دارد  و آن را بين گوش برگشته راست و شانه اش نگه مي دارد و مي گويد: سلام. در يخچال را باز مي كند و از بين نوشابه هاي كوچك زرد و مشكي كه مرتب كنار هم چيده شده اند ، دو نوشابه زرد و از طبقه پايين ، دو بسته كوچك 10. 5 س بر مي دارد و آن را روي سيني مي گذارد و مي گويد: علي آقا الان كار دارد دستش بنده. علي آقا كه قرص هاي فلافل را با توري بيرون مي كشد سرش را به طرف محمد بر مي گرداند چشم ريزش را تنگ مي كند و دستش را تكان مي دهد و لب هاي نازك و كشيده اش را باز و بسته مي كند: كيه؟.

محمد گوش را به طرف علي آقا مي گيرد و مي گويد: آقا مصطفي اس. و گوشي را به علي آقا مي دهد و سيني را كه هنوز در دستش است به طرف مرد مي گيرد. مرد جوان سرش را بر مي گرداند و سيني را از دست محمد مي گيرد. سس گوجه را باز مي كند و روي ساندويچ زن مي ريزد و سس سفيد را روي ساندويچ خودش مي ريزد. در دو نوشابه را مي پيچاند و از مي كند و يكي را جلوي زن مي گذارد. زن ساندويچ ر روي سيني مي گذارد و گيره ي روسري سبزش را محكم مي كند و چادرش را جلو تر مي كشد و پيشاني بلند و سفيدش را زير آن پنهان مي كند. انگشتر پر از نگينش را در انگشت مي گرداند و با دست هاي سفيد و استخواني ، ساندويچ را بر مي دار د. مرد دست راستش را روي ميز مي گذارد و طرف چپش را به پايين خم مي كند و در كيف مشكي رنگش را كه روي كف سراميكي گذاشته شده ، باز مي كند و يك مجله بيرون مي آورد كه جلد روي آن عكس مردي است كه روي راحتي سبزي لم داده و مي خندد. مرد مجله را روي ميز مي گذارد و عينكش را روي بيني بلندش جا به جا مي كند. چند ورق مي زند و يكي از صفحه ها را به زن نشان مي دهد. زن با چشم هاي خاكستري رنگش به مرد نگاه مي كند و مي خندد ، دندان ها سفيد و درشتش نمايان مي شود و گونه هاي استخواني اش بيرون مي زند. زن گازي به ساندويچ و مجله را ورق مي زند و يكي يكي عكس ها را نگاه مي كند. كمي از نوشابه اش مي نوشد و مي گويد: دكوراسيون اين يكي قشنگ تر نيست؟ مرد ابروهايش پهن و كوتاهش را بالا مي دهد و مي گويد: به نظر من اون يكي بهتر بود و گاز بزرگي به ساندويچ مي زند و نصف نوشابه اش را سر مي كشد. دو مرد جوان كه يكي بلند و ديگري كوتاه است ، وارد مي شوند. مرد بلند كه شلوار جين و كاپشن طوسي رنگ به تن دارد رو به محمد مي گويد: دو تا سمبوسه! جوان ديگر كيفش را از دست راست به دست چپ مي دهد و به دوستش مي گويد: مرتضي من فلافل مي خواستم ها و لبخند ميزند. مرتضي موهاي پر پشت و مشكي اش را مي خاراند و رو به محمد مي گويد: يه فلافل ديگه هم مي خواستم... علي آقا خداحافظي مي كند و گوشي را سر جايش مي گذارد. محمد دو كاغذ كوچك از جلويش بر ميدارد و از كنارش سيني كوچك زرد رنگي را جلو مي كشد و دو سمبوسه را با گوشه كاغذ از داخل كاسه استيل و گودي كه كنار ظرف روغن است بر مي دارد و روي سيني مي گذارد. علي آقا از ظرف كنار سمبوسه ها دو قرص فلافل بر مي دارد و آن را داخل نان در دستش مي گذارد و با چنگال داخل نان گوجه و خيار شور مي گذارد. ساندويچ را در كاغذ كاهي مي پيچد و آن را در سيني كنار سمبوسه ها مي گذارد. سر گرد و كوچكش را جلو مي آورد و مي گويد: سس هم مي خواهيد؟ مرتضي به دوستش نگاه مي كند و ديگري دستي به كت مخمل سبزش مي كشد و مي گويد: بله گوجه باشه و مرتضي هم مي گويد: بله دو تا سس گوجه.

سیر و سفر
مناسبت های خاصّ
دقیق و مستند بدانیم.
حکایت های شنیدنی و ...
شعر سروده هایی از شاعران
دل نوشته ها و دل گویه های ادبی

محمد دو سس گوجه از يخچال بر ميدارد و در سيني مي گذارد و سيني را به مرتضي مي دهد. علي آقا محمد را كنار مي زند و مي رود پشت اجاق كه دور تا دورش شيشه اي است. ظرف مايع فلافل را بر مي دارد ، داخل قالب را مايع فلافل مي ريزد و ْرا در ظرف روغن رها مي كند. علي آقا با سر به ظرف استيل گوجه اشاره مي كند و مي گويد: محمد گوجه! مرتضي به زن و مرد نگاه مي كند و سيني را مي گذارد روي تاقچه آلومينيومي كه به ديوار رو به روي يخچال نصب شده و مي گويد: بزن سعيد. سعيد كيف چرمي اش را روي تاقچه مي گذارد ، با دندان سس گوجه را باز مي كند و روي ساندويچ اش مي ريزد بعد نمكدان را از روي تاقچه بر ميدارد و روي سس مي ريزد و ساندويچ اش را گاز مي زند. مرتضي پاي راستش را به زمين مي زند و بر مي دارد مي زند و بر ميدارد مي زند و بر مي دارد و به ديوار هاي سفيد مغازه ، به محافظ شيشه اي اجاق و توري پاره در نگاه مي كند نصف سمبوسه را داخل دهانش فرو مي برد و گاز مي زند. به شيشه ي پايين يخچال كه شكسته و پشت آن كارتون است خيره مي شود. زبانش را در دهان بزرگش مي گرداند و يخچال را به سعيد نشان مي دهد و پوزخند مي زند. محمد تلويزيون نقره اي 14 اينچ را كه به ديوار نصب شده ، روشن مي كند. دستش را داخل جاي خالي دكمه هاي كنده شده مي كند و شبكه ها را يكي يكي مي زند و دوباره آن را خاموش مي كند و در آهني اي كه كف مغازه زير تلويزيون است را باز مي كند و آن را به ديوار تكيه مي دهد. زن صورت كشيده ا ش را بر مي گرداند و به پشت سرش نگاه مي كند و دوباره بر مي گردد. محمد از پله ها پايين مي رود و ظرف بزرگي از گوجه را بالا مي آورد و آن ها را داخل ظرفشويي مي اندازد. ظرفشويي پر از گوجه مي شود. محمد چند گوجه مي شويد و تخته زرد رنگي را كه از پشت شير آب به ديوار تكيه داده شده ، بر مي دارد. كاردد بزرگ زرد رنگي را هم كه بين درز ديوار و لوله هاي آب قرار دارد بر ميدارد. كاسه استيل بزرگ و خالي گوجه را به طرف خودش مي كشد و چند گوجه را روي تخته خرد مي كند و داخل كاسه مي ريزد. مرتضي و سعيد كاغذ هايشان را داخل سطل آشغال بزرگي كه كه نزديك شير آب و پايين تاقچه است مي ريزند. سعيد دست هاي گوشتي اش را با مايع صورتي رنگ مي شويد و به صورت گرد و سبزه اش هم آب مي زند دستمالي از جيب كت اش بيرون مي آورد و ابروهاي پر پشت و به هم پيوسته و پشت چشم هاي درشت و كشيده اش را پاك مي كند.

سیر و سفر
مناسبت های خاصّ
دقیق و مستند بدانیم.
حکایت های شنیدنی و ...
شعر سروده هایی از شاعران
دل نوشته ها و دل گویه های ادبی

راضيه اخلاقي       





:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 16 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: