دل هيچ كس را نرنجانيد
نوشته شده توسط : feraghat90

رفتار و منش بزرگان در عرصه خانواده، ارتباط با نزديكان و دوستان، بهترين سرمشق زندگي براي كساني است كه طالب كمال و رسيدن به قله هاي معرفت هستند.آيت الله سيدعلي قاضي عارف وارسته اي بود كه توجه به سلوك فردي و اجتماعي او مي تواند براي همه كساني كه عازم وادي معرفتند مفيد باشد. در مطلب حاضر كه از خبرگزاري فارس انتخاب شده گوشه اي از رفتارهاي اين عارف به نگارش درآمده است.


اخلاق آسماني در خانه

آقاي قاضي عرفاني همه جانبه دارد، پس هم در منزل اخلاقش آسماني است، هم با شاگردانش اخلاقي پدرانه دارد، هم در ميان مردم متواضع و فروتن است و هم با مخالفانش اهل عفو و گذشت است. در خانه، پدري مهربان و دلسوز است. نام فرزندان را با تجليل و احترام و با مهرباني، با لفظ آقا و خانم صدا مي كند. و فرزندان در كنار چنين پدري رشد مي كنند و مي بالند. داخل اتاق كه مي شوند پدر به احترامشان بلند مي شود تا هم آن ها ادب را ياد بگيرند و هم ديگران براي فرزندانش عزت و احترام قائل شوند.در اين خانه خبري از تحكم، جديت و امر و نهي هاي خشك نيست. بچه ها رفتار ديني را از پدر مي آموزند و لازم نيست در هيچ كاري آن ها را مجبور كني. نماز پدر، بچه ها را به نماز مي كشاند و احوالات شبانه اش براي شب بيداري، مشتاقشان مي كند. اما پدر كه دوست ندارد فرزندان از كودكي به تكلف و مشقت بيفتند به آن ها مي گويد لازم نيست از الآن خودتان را به زحمت بيندازيد، و بچه ها كه بارها زمزمه هاي عاشقانه وي و زلال جوشيده از چشمانش را در نيمه شب ها وقتي اللهم أرني الطلعه الرشيده را مي خوانده و لا هو الا هو مي گفته را ديده و شنيده اند، در حالات وي حيران مي مانند.و اين چنين فرزندان در كنار پدر از او مي آموزند و احتياج به مدرس و مربي ندارند. آن ها كامل ترين مربي بالاي سرشان است كه در همه چيز نمونه است. بارها پدر را ديده اند كه وقتي به نماز مي ايستد، چگونه براي نماز مستحب لباس كامل و حتي جوراب مي پوشد.پسران ايشان هيچ اجباري براي طلبگي ندارند، به آن ها مي گويد: طلبگي همين است، مي خواهيد بشويد و نمي خواهيد، برويد كار كنيد. و دختران هم با آن كه امكان تحصيل در نجف نيست باسواد مي شوند.
توجه به معنويت همسر
آقاي سيدمحمد حسن قاضي درباره قرآن خواندن مادرشان اين گونه مي گويد: «بله، مادرم به آقاي قاضي مي گفت: آخر شما چه آقايي هستي كه من سال هاي سال در منزل شما هستم، و شما يك قرآن خواندن به من ياد ندادي، و البته اين قرآن خواندن براي كسي كه اصلا سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد خيلي دشوار است.آقا فرمودند: تو قرآن را باز كن، مقابل هر سطر يك صلوات بفرست و بعد بخوان.ايشان هم به همين صورت صلوات مي فرستادند و قرآن مي خواندند. بعدا ما كه بزرگ شديم و خواندن و نوشتن ياد گرفتيم، من مي آمدم به مادرم مي گفتم اين آيه اي كه من مي خوانم كجاي قرآن است؟ و ايشان پيدا مي كرد و نشان مي داد. يعني خواندن و نوشتن بلد نبود ولي اشاره مي كرد كه فلان صفحه است و سطر آن را هم تعيين مي كرد.»
محبت پدرانه
شكوه نگاه روحاني پدر، در ذهن فرزندانش نقش بسته، او درياي لطافت است و مواظب است فرزندانش غصه نخورند. دختر ايشان نقل مي كنند: «به كربلا مي رود وقتي برمي گردد از دخترش مي پرسد: من نبودم چه كار كردي و جواب مي شنود: گريه كردم و او مي گويد: غصه نخور، تو را هم دفعه بعد با خودم مي برم. و بعد 5-4 ساله كه بودم مرا به كربلا برد.»و دخترش كه ازدواج مي كند و مي خواهد به ايران برود گريه پدر را مي بيند و صداي او را مي شنود كه نرو من خوش ندارم كه بروي. اما دختر به علت شرايط خانوادگي اش مجبور است برود و سيماي آسماني پدر به اشك آذين مي شود. خانواده از وجود چنين بحر بي كران و مواج معرفت الهي و عوالم او و از آن آتش عشق كه نيستان وجودش را به آتش كشيده بي خبرند! او از آن آتش فقط گرمي و روشنايي اش را به خانواده مي بخشد و آن ها هميشه در كنار هم با صميميت زندگي مي كنند. مراتب علمي و معنوي اش مانع از لطافت و محبتش به بچه ها نمي شود. اهل تشر و دعوا نيست. گاهي هم اگر به خاطر شيطنت بچه ها تنبيهي مي كند تصنعي است.آقا سيد محمدحسن مي گويد پدرم مي گفتند: «من عصباني مي شوم يك چيزهايي مي گويم، بعد مي آيم مي نشينم مي گويم خدايا من اين حرف ها را نگفتم ها! اين ها تصنعي بود.»و بچه ها اين حرف پدر را مي شنوند. آن ها مي دانند پدر خرابكاري و تخلف هايشان را متوجه مي شود. نمي دانند چگونه، ولي هر چه هست بيشتر احتياط مي كنند. البته اين بچه هاي شيطان از بازي كردن سر ظهر نمي توانند بگذرند و آن وقت تصور كنيد آقاي قاضي را كه عصا به دست سراغشان مي رود اما اينجا هم خود را هدف توبيخ قرار مي دهد و مي گويد: «اي پدر يهودي ها.» و اين آواي گرم و صداي مهربان پدر هنوز هم در گوش فرزندش طنين انداز است.آقاي سيدمحمد علي قاضي نيا نقل مي كند: «يادم هست كه ما ظهرها مي رفتيم بازي مي كرديم، ايشان اگر از خواب بيدار مي شد، مي آمد و ما را مي برد در سرداب و مي خواباند. ولي ما يواشكي يكي يكي مي آمديم بالا كه برويم در كوچه بازي كنيم. بعد يك موقع هايي از بدشانسي، ايشان دوباره بيدار مي شدند و ما يك دفعه مي ديديم كه آقا آمدند و دم در ايستادند و ديگر كسي جرأت نمي كرد به كوچه برود.يك عبارتي هم به كار مي بردند كه نمي شود گفت، ولي اگر دوست داريد بگويم. مي گفتند: پدر يهودي! و عصاشان را هم دستشان مي گرفتند و ما مثل فرفره دوباره به سرداب برمي گشتيم.» نسبت به بچه ها دلسوز و مهربان است و شيطنت هاي كودكانه شان او را آشفته نمي كند و حتي اگر مادر عصباني مي شود كه چرا بچه ها پابرهنه در كوچه بازي مي كنند و با پاي كثيف به خانه مي آيند، باز هم مي گويد: «بگذار بچه ها بروند بازيشان را بكنند.»
آرامش و طمأنينه در مرگ فرزند
در برابر مشكلات و مصائب زندگي، صبور و شكست ناپذير است، آن قدر طمأنينه دارد كه در مرگ فرزندش، اطرافيان از آرامش او متعجب مي شوند. «سيدمحمدباقر كه نابغه خانواده قاضي است در سن 14-31 سالگي با برق گرفتگي از دنيا مي رود. مادرش خيلي جزع و فزع مي كند كه بچه ام جوان بود، باهوش بود و بدجوري مرد و آقاي قاضي به ايشان مي گويد: تو چرا اين قدر زياد براي بچه گريه مي كني؟ فرزندت الان اين جا پيش من نشسته. و مادر بعد از شنيدن اين حرف آرام مي شود و راز آن ماجرا معلوم نمي شود.»
توصيه به دختر
دخترش كه ازدواج مي كند خيلي به خانه شان مي رود و دائم سفارش مي كند كه: «حرف همسرت را گوش كن و مواظبش باش.»و دختر وقتي يادش به آن روزها مي افتد با خنده مي گويد: «بايد به او مي گفت، ولي به من مي گفت!»
نگهداري از مادر پير
بچه ها در خانواده اي بزرگ مي شوند كه از همان آغاز، ادب و محبت را مي آموزند و نتيجه اين كانون پرمهر، آن مي شود كه دوتا از دختران آقاي قاضي به خاطر نگهداري از مادر پيرشان ازدواج نمي كنند.دختر ايشان نقل مي كند:«دو تا از خواهرهاي من ازدواج نكردند تا مادرشان را نگهداري كنند اما صدام لعنتي آمد و بيرونشان كرد. مادر ما هم پير بود، فلج بود، راه رفتن برايش مشكل بود، خيلي اصرار كردند كه حداقل بگذارند مادرشان برگردد و عاقبت آن پيرزن ماند و آن ها آمدند پيش ما. اما صبح تا غروب كارشان اين شده بود كه بنشينند و دعا و نذر و نياز كنند كه برگردند نجف و مادرشان را نگهداري كنند. بالاخره كارشان جور شد و برگشتند و چند ماه بعد هم مادر فوت كرد.»و اين اوج محبت و فداكاري فرزندان نسبت به والدين است.
تسكين فرزند بعد از رحلت
و سرانجام وقتي آقاي قاضي فوت مي كند، دخترش كه سال ها پيش به ايران آمده و از ديدارش محروم مانده بود ماه ها و ماه ها بي تابي مي كند تا اين كه خود آقاي قاضي به خوابش مي آيد و او را آرام مي كند.سيده خانم فاطمه قاضي مي گويد: «يادم هست كه بعد از وفات پدر من خيلي گريه مي كردم، چهار ماه براي پدرم گريه مي كردم. باور مي كنيد؟!حتي همسايه ها هم عاجز شده بودند از گريه هاي من، تا اين كه خواب ديدم پدرم در اتاق ايستاده و مي گويد: فاطمه، گفتم بله آقاجان؛ گفت: چرا گريه مي كني؟ من الحمدلله خوبم، همين طوري دستش روي سينه اش بود. گفت: من خوبم. ناراحت نباش فقط براي بچه هاي كوچك نگرانم، و من بعد از آن موقع ساكت شدم.»
حسن خلق
نيست خلق نيكو مگر در دوستان خدا و برگزيدگان پروردگار عالم، چرا كه حضرت حق نخواسته است كه در روز ازل الطاف خود را و خلق نيكو را در همه كس بگذارد مگر در كساني كه متحمل نور او باشند و دل خود را به نور الهي مصفي نموده باشند.»آيت الله قاضي از كاملين است، او عالم و مجتهد است، فقيه و اصولي است، فيلسوف است، اديب و رياضي دان است. عارف است، كوه است و لطيف و مهربان، راستي مگر كوه هم لطيف مي شود؟ او مي خواهد در تمام زمينه ها محبوب محبوب خود باشد.و تجلي عرفاني او بايد در اخلاقش نمود داشته باشد و اخلاقش بايد زينت عرفانش باشد. مي داند براي جامع و كامل شدن بايد تمام زيبايي ها را در روح خود يك جا جمع كند كه، يار مشكل پسند است و تحليه نشده محل تجلي قرار نمي گيرد. و مي داند كه هر چه معرفت بيشتر، حسن خلق تمام تر و هر چه حسن خلق بيشتر، معرفت كامل تر. چرا كه خلق نيكو خصلتي است كه مخصوص است به هر كه شناساتر است به پروردگار خود، و راه نبرده است به فضيلت حسن خلق و حقيقت او، مگر خداوند عالم و بس.»وي مي خواهد شبيه ترين ها به مولايش باشد كه پيامبر اكرم(ص) فرموده است: «شبيه ترين شما به من خوش خلق ترين شماست.( بحارالانوار ج07، ص 692»)
تواضع
و اگر او آينه تمام نماي تواضع نبود، شاگرد او علامه طباطبايي تنديس تواضع نمي شد كه اين سيرت پارسايان است.يكي از بزرگان مي فرمود: آيت الله حسينقلي همداني را در خواب ديدم پرسيدم آيا استاد ما سيدعلي آقا قاضي انسان كامل است؟ ايشان فرمود:آن انسان كامل كه تو در نظر داري نيست.اين مسأله را به خود مرحوم قاضي عرض كردم. ايشان با آن همه مقامات به شاگردانش مي گويد: «من لنگه كفش انسانهاي كامل هم نمي شوم!»تا آخر عمرشان كلمه اي از ايشان صادر نشد كه صراحت در هيچ مقام و منزلتي داشته باشد.خانم سيده فاطمه قاضي در اين باره مي گويد ايشان خودشان را خيلي كم مي گرفت خيلي مي گفتند: «من چيزي بلد نيستم، حتي وقتي بچه ها يا نوه ها به ايشان مي گفتند آيت الله، مي گفت: نه نه من آيت الله نيستم.»او خيلي خودش را پايين مي دانست. اصلا عجيب بود، بيشتر هم مشغول نماز و دعا و راهنمايي شاگردانش بود. و به ما مي گفت همين ها براي آدم مي ماند، چيز ديگري نمي ماند يا اگر كسي براي ايشان هديه و پيش كشي مي فرستاد مي گفت: «ببر بده به فلاني، به من نده!» اصلا دنبال هيچ چيز نبود. او تا آخر عمر خود را هيچ مي دانست و هميشه مي فرمود: «من هيچي ندارم.»او آن قدر متواضع بود و خود را كم و دست خالي مي دانست كه به سيدهاشم كه به ايشان عشق و ارادت مي ورزيد مي گفت: «من به تو و همه شماهايي كه مي آييد اين جا مي گويم كه من هم يكي هستم مثل شما. از كجا معلوم شما چند نفر در كار من مبالغه نمي كنيد! و روز قيامت اون جاسم جاروكش كوچه ها رد شود و به بهشت برود و من هنوز در آفتاب قيامت ايستاده باشم.»در مجلس روضه اباعبدالله عليه السلام خودش كفش هاي مهمانان امام حسين عليه السلام را جفت كرده و آن ها را تميز مي كند بدون توجه به آن ها كه خرده مي گيرند كه آدم بزرگ نبايد چنين كاري بكند.آيت الله سيدابوالقاسم خوئي مي فرمود: «من هر وقت مي رفتم مجلس آقاي قاضي، كفش هايم را مي گذاشتم زير بغلم كه مبادا كفشم آن جا باشد و آقاي قاضي بيايد آن را تميز يا جفت كند.»در خاطره اي ديگر، سيدعبدالحسين قاضي (نوه ايشان) نقل مي كند: «يكي از خويشاوندان مرحوم قاضي و سيدمحسن حكيم فوت مي كند. جنازه او را وارد صحن مطهر امام مي كنند تا بر آن نماز بخوانند. در نجف مرسوم است كه از بزرگي كه در تشييع جنازه حضور دارد مي خواهند كه بر جنازه نماز بخواند. در آن زمان آيت الله حكيم جوان بودند و مرحوم قاضي چه از نظر سن و چه از نظر مقام بالاتر بودند. خانواده شخصي كه فوت شده بود رو به مرحوم قاضي مي كنند و از ايشان درخواست مي كنند كه بر جنازه نماز بخوانند اما مرحوم قاضي رو به آقاي حكيم مي كنند و مي گويند: «شما بفرماييد نماز را بخوانيد. اگر من نماز بخوانم كسي من را نمي شناسد و به من اقتدا نمي كند و ثوابي كه قرار است به اين شخص كه مرحوم شده برسد، كم مي شود، اما اگر شما نماز بخوانيد. مردم شما را مي شناسند و افراد بيشتري به شما اقتدا مي كنند و ثواب بيشتري به اين فرد مي رسد.»باز تاكيد مي كنم كه اين اتفاق زماني افتاده كه آقاي حكيم خيلي جوان بوده و مرحوم قاضي در اواخر سن شريفشان بوده اند و پدربزرگم آقاي سيد محمد علي حكيم اين ماجرا را كه خود شاهد آن بوده است براي ما نقل كرده اند. روزي صاحب خانه وسائلش را از خانه بيرون مي ريزد مي گويد: «خدا گمان كرده ما هم آدميم!» او آن قدر در نفي خود و انانيتش كوشيده و از جلب نظر و توجه ديگران دور شده كه از چشم خود نيز پنهان مانده!دخترش در مورد او چنين مي گويد: «پدر ما خودش را خيلي پايين مي دانست و وقتي شاگردانشان مي آمدند مي گفتند: من خوشم نمي آيد بگوييد من شاگرد فلاني هستم. در مجالسي كه در منزل مي گرفتند بالاي مجلس نمي نشستند و مي گفتند آن جا جاي مهمانان است و وقتي با شاگردانشان راه مي رفتند، پدرم عقب همه آنها راه مي رفت و هر چه مي گفتند: آقا شما جلو باشيد، مي گفتند: نه من عقب مي آيم، شما جلو برويد.»آيت الله كاشاني نقل كردند: زماني كه عده اي از ايران خدمتشان مي رسند و مي گويند كه ما از شما مطالبي شنيديم و تقليد مي كنيم، گريه مي كنند، دستشان را بالا مي برند و مي فرمايند: «خدايا تو مي داني كه من آن نيستم كه اين ها مي گويند و بعد مي فرمايند كه شما برويد از آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني تقليد كنيد.»و اين همان اوصافي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در وصف عارفان مكتبش مي فرمايد: از كردار اندك خود خرسندي ندارند، و طاعت هاي فراوان را بسيار نشمارند، پس آنان خود را متهم شمارند و از كرده هاي خويش بيم دارند. و اگر يكي از ايشان را بستاييد، از آن چه- درباره او- مي گويند بترسد، و بگويد: من خود را بهتر از ديگران مي شناسم و خداي من مرا از خودم بهتر مي شناسد، بار خدايا! مرا مگير بدان چه بر زبان مي آورند، و بهتر از آنم كن كه مي پندارند و بر من ببخشاي آن را كه نمي دانند.»

ويژگي هاي اخلاقي و معنوي آيت الله سيدعلي قاضی




:: بازدید از این مطلب : 257
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 13 بهمن 1386 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: