زگهواره تا گور
نوشته شده توسط : feraghat90
 

سیر و سفر
مناسبت های خاصّ
دقیق و مستند بدانیم.
حکایت های شنیدنی و ...
شعر سروده هایی از شاعران
دل نوشته ها و دل گویه های ادبی  

http://feraghat90.blogfa.com/post-1149.aspx

به نام او كه خالق پر ابهت آسمان‌ها و زمين است. چنين گفت پيغمبر راستگوي//زگهواره تا گور دانش بجوي. نمي‌شناسم كسي را كه لحظه تولدش را به خاطر داشته باشد. هميشه آغاز سرشار از اشتياق و هيجان است. زماني كه كودكي ناتوان و نحيف بر دستان مادر شيو‌ن‌هاي به ظاهر بي‌هدف و دردناك سر مي‌دهد، فقط در جست‌و‌جوي راهي براي نفس كشيدن است. ريه‌هايش كه تا لحظاتي پيش غرق در آب بوده‌اند، به يك‌باره خالي مي‌شوند. ناگهان مي‌فهمد كه نبايد هم‌چون ماهي بيانديشد. او ديگر نمي‌تواند مثل يك ماهي زندگي كند و آبششي دركار نيست. همه چيز در عرض چند ثانيه اتفاق مي‌افتد. بايد تصميم بگيرد و از غريزه‌اش ياري طلبد، بايد نفس بكشد و زندگي را با اولين نفس‌ها تجربه كند.آغازين درس زندگي براي او تنگناي مرگ و زندگي است. او مي‌آموزد كه بايد بياموزد، هر چند دردناك‌ترين باشد و مي‌آموزد كه درد كشيدن و گريستن در هنگامه زندگي اجتناب‌ناپذير است. هر چه بزرگ‌تر مي‌شود آموخته‌هايش در مسير زندگي بيشتر، اما ندانسته‌ها بسي فراترند. در هر لحظه و هر دقيقه آموزگاران مرئي و نامرئي او را به سوي مقصد نهايي هدايت‌گرند. گويي پرده‌هايي ناديدني از جنس ارشاد و رهبري دور تا دورش را فرا گرفتند و راهبري مي‌كنند.اولين و آشكارترين آن‌ها والدين هستند. پدر و مادر و خانواده‌اي كه با نيروي عشق به او پيوند خورده‌اند پرورش و آموزش را صبورانه و مهرورزانه پيش مي‌گيرند. غريزه محبت‌ورزي و حس مسئوليت و نيروي خويشاوندي دست در دست هم داده و كودك را قدم به قدم در جاده زندگي پيش مي‌برند. يك لحظه از وحشت زمين خوردن و صدمه ديدن، دستانش را رها نمي‌كنند و كودك نيز ناگزير خودآگاه يا ناخودآگاه ساختار اوليه زندگي را از آن‌ها مي‌آموزد.تجربه كسب مي‌كند، فراموش مي‌كند و دوباره به ياد مي‌آورد آموزش كه در لحظه نخستين برايش غريزه‌اي بيش نبود، حالا به تقليد و سرمشق گرفتن از اطرافيان متمايل مي‌شود؛ مي‌خندد چون ديگران مي‌خندند، مي‌نشيند، راه مي‌رود و حرف مي‌زند هم‌چون معلماني كه هميشه در نزد او حضور دارند.انسان‌ها تنها آموزگاران او نيستند. زيبايي‌ها، رنگ‌ها، طعم‌ها و صداها و هر چه در اين دنيا ارزش ادراك داشته باشد، او را به سوي خود جذب مي‌كند. سرما را از برف و باران مي‌آموزد، گرما را با آتش مي‌شناسد.آن‌چه در سال‌هاي ابتدايي حياتش مي‌آموزد و كسب مي‌كند، در حد تحمل و استقامت كودكانه‌اش است. چه بسيار پرده‌ها هستند كه اگر كنار زده شوند، طناب باريك مقاومت طفل را پاره مي‌كنند و او را از هم مي‌پاشند.

همان‌گونه كه هزاران هزار فرشته الهام‌بخش براي آموزش و پرورش او در تكاپو هستند، ميليون‌ها ميليون ملك در تلاش‌اند تا درهاي بسياري بسته باقي بمانند. لب‌هاي بسياري در برابرش مهر خاموشي مي‌خورند تا مبادا روح شكننده و وجود آسيب‌پذير او طاقت تحمل حقايق تلخ دنياي واقعي را نداشته باشند. به او اجازه مي‌دهند تا بزرگ‌تر شود و تلخي‌ها و شكست‌ها و بيماري‌ها و دردها را ذره ذره بشناسد. شياطين و هيولاها به يك‌باره در نظرش نمايان نمي‌شوند، بلكه با بازي‌هاي كودكانه و به تدريج پيش كشيده مي‌شوند و در ميانه خوب بودن و پاك بودن، قطره قطره در بوته آزمايش قرار مي‌گيرد.ذره ذره دوراهي خير و شر را مي‌شناسد و قدم به قدم بهشت و جهنم را تجربه مي‌كند. راستي و درسي و پليدي و خباثت براي تصاحب او از يكديگر پيشي مي‌گيرند و او بي‌آن‌كه بفهمد، دستمايه بازي سرنوشت‌ساز آن دو مي‌شود و با نيروي اختياري كه خداوند از لحظه پيدايش نصيبش كرده، تصميم مي‌گيرد كدامين مسير را پيش بگيرد.مدرسه و كلاس و درس، دانشكده و آموزشگاه و حوزه و مكتب و دَيْر و عبادتگاه، همگي نمادهاي آشكار تعليم و تعلّم فرزند آدمي هستند. آدمي فرزندانش را برحسب نگاهي كه از زندگي دارد، به دست معلمان خاصي مي‌سپارد تا راه و رسم زندگي را بياموزند و براي آينده‌اي كه در پيش رويشان است آماده شوند، اما حقيقت اين است كه آموزش واقعي در جايي ديگر اتفاق مي‌افتد؛ جايگاهي در همين نزديكي، آشنا براي همگان در اعماق شهرها، در خيابان‌ها و مغازه‌ها، در مهماني‌ها و جشن‌ها، در زير پوست حوادث و اتفاقات، در مكان‌ها و زمان‌هاي خاص يا معمولي، در پس نگاه‌ها و سخن‌ها و كردارها و بالاخره در روابط ميان آدم‌ها، چهره شماره يك آموزگار آدمي، خود آدمي است.چهره دوم آن در طبيعت نهفته است. شايد زياد مهم به نظر نرسد طبيعتي كه ظاهري جامد و بي‌تكاپو دارد، اما حال و هوايش تا عمق جسم و جان آدمي نفوذ مي‌كند و از درون او را دستخوش تغيير و تحول قرار مي‌دهد.زميني كه هر گوشه‌اش نمادي از زندگي است، دريا و رودخانه و چشمه جنگل و دشت و چمن‌زار، بيابان و كوير، كوه‌ها و دره‌ها و خلاصه صورت‌هاي گوناگون خلقتي كه خداوند در زمين قرار داده است و انسان بي‌آ‌ن‌كه بداند، در دام طبيعت گرفتار مي‌شود و سازگاري و دلبستگي مي‌آموزد.چهره سوم آموزگاران انسان؛ مذهب و سنت و پرستش است كه شايد براي هر كس برگرفته از آموخته‌هاي ديگرش شكل و شمايلي متفاوت داشته باشد، اما ذاتاً يگانه و منحصر به فرد است. پيوندي فطري با عالم ماورا كه از لحظه تولد تا زمان مرگ، انسان را تنها نمي‌گذارد.ريسماني نامرئي كه او را به سوي عبادت پروردگارش هدايت مي‌كند و در اين ميان اسرار عالم را با او در ميان مي‌گذارد عده‌اي نامش را نفس امّاره گذاشته‌اند؛ دانه‌اي كه خداوند در خاك وجود هر انساني مي‌كارد. به اميد اين‌كه روزي به درختي تنومند با ريشه‌هايي استوار مبدل شود. نفس نيك انديشش به او وفاداري، اخلاص و احساس را در راستاي هدفي بالا ياد مي‌دهد و در قبال ظلم و ستم و ناروايي نكوهشش مي‌كند.انسان در ميانسالي، دانش‌آموزي را كنار مي‌گذارد، درس و دانشگاه را رها مي‌كند و در جست‌وجوي شغل و كسب درآمد، به يك‌باره آن اشتياق دوران جواني براي ياد گرفتن را رها مي‌كند. نه به خاطر اين‌كه از آموختن خسته است، بلكه چون تصور مي‌كند زندگي به قدر كافي به او آموخته است و به اين ترتيب به موجودي غيرقابل تغيير، مرداب‌گونه و خشك بدل مي‌شود. نشانه‌هاي زيباي آدم‌ها، طبيعت و خداوند ديگر در او تأثير زيادي ندارند و او تلاش مي‌كند تا خود را مستقل و مطمئن نگه دارد، همان چيزي كه هست باقي بماند و رنگ نپذيرد، غافل از اين‌كه زندگي تا لحظه‌ي مرگ، شگفتي‌هاي بسياري در آستين خود نهفته دارد و چه سرمشق‌ها كه هنوز انتظارمان را مي‌كشند و سخت‌ترين و پرمعناترين درس‌هايمان را زماني مي‌آموزيم كه هرگز انتظارشان را نداريم و بالاخره لحظه‌اي فرا مي‌رسد كه ياد مي‌گيريم: با وجود تمام بزرگي، هرگز دست از ياد گرفتن برنداريم.


 http://feraghat90.blogfa.com/post-1149.aspx


                                                             اُطلِبُوا العِلمِ مِنَ المَهدِ اِلَی اللَّحد
ابوالحسن الولوالجی بزرگ ، مردی بسیار دان و از یاران صمیمی ابوریحان بیرونی بود. گاه و بیگاه از او دیدار و درباره مسائل مختلف علمی با او گفتگو می كرد. به هنگامی كه ابوریحان بیمار شد فواصل ملاقات این دو كوتاه تر ، و مباحثات علمی شان درازتر و گرمتر شد. این گفتگوها تا آخرین روزحیات ابوریحان همچنان برقرار بود. نوشته اند: ابوریحان در آخرین ساعت زندگی مسئله ای درباره تورات از ابوالحسن پرسید. او گفت: ای دوست! اكنون چه جای این گفتگوهاست و دانستن و ندانستن این مسأله ترا چه سود می بخشد؟!ابوریحان گفت: مگرحدیث "اُطلِبُوا العِلمِ مِنَ المَهدِ اِلَی اللَّحد(نهج الفصاحة، ج 2، ص 665. )" را نشنیده ای؟ آیا اگر این مسأله را بدانم و بمیرم، از اینكه نادانسته بدرود زندگی گویم  افضل و بهتر نیست؟ ابوالحسن این مسأله را شرح گفت و هنوز دقیقه ای چند از پایان گرفتن سخن او نگذشته بود كه روزگار ابوریحان به سر آمد و بانگ شیون از اهل خانه برخاست.

بيّنه شريعتي‌مهر

منابع:

نهج الفصاحة، ج 2، ص 665.  
پند و عبرت ، احمد احمدی بیرجندی، ص61.
ياران امين ـ جوان ـ ارديبهشت ماه 1391 ـ شماره 79.

 





:: برچسب‌ها: زگهواره تا گور ,
:: بازدید از این مطلب : 69
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 8 تير 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: