

غايبت ناميده اند، چون «ظاهر» نيستي، نه اين كه «حاضر» نباشي. «غيبت» به معناي «حاضرنبودن»، تهمت ناروائي است كه زده اند. آنان كه بر اين پندارند، فرق ميان «ظهور» و «حضور» را نمي دانند، آمدنت كه در انتظار آنيم به معناي «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت كه هر صبح و شام تو را مي خوانند، ظهورت را از خدا مي طلبند نه حضورت را. وقتي ظاهر مي شوي، همه انگشت حيرت به دندان مي گزند با تعجّب مي گويند كه تو را پيش از اين هم ديده اند. راست مي گويند، چرا كه همیشه در ميان مائي، زيرا امام مائي. جمعه كه از راه مي رسد، صاحبدلان «دل» از دست مي دهند و قرار از كف مي نهند و قافله دل هاي بي قرار روي به قبله مي كنند و آمدنت را به انتظار مي نشينند ... اينك اي قبله هر قافله، اي «شبروان را مشعله»، در آستانه آدينه هاي سبز مکرر این دوران با دلدادگاني از خيل منتظران بی قرارت، سرود انتظار را زمزمه مي كنيم:


يك قدم مانده به او
داشتم كنج حرم، جامعه را مي خواندم
برگ در برگ مفاتيح پر از شبنم شد
يازده پله زمين رفت به سوي ملكوت
يك قدم مانده به او كار جهان در هم شد
انتظار ظهور



غايبت ناميده اند، چون «ظاهر» نيستي، نه اين كه «حاضر» نباشي. «غيبت» به معناي «حاضرنبودن»، تهمت ناروائي است كه زده اند. آنان كه بر اين پندارند، فرق ميان «ظهور» و «حضور» را نمي دانند، آمدنت كه در انتظار آنيم به معناي «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت كه هر صبح و شام تو را مي خوانند، ظهورت را از خدا مي طلبند نه حضورت را. وقتي ظاهر مي شوي، همه انگشت حيرت به دندان مي گزند با تعجّب مي گويند كه تو را پيش از اين هم ديده اند. راست مي گويند، چرا كه همیشه در ميان مائي، زيرا امام مائي. جمعه كه از راه مي رسد، صاحبدلان «دل» از دست مي دهند و قرار از كف مي نهند و قافله دل هاي بي قرار روي به قبله مي كنند و آمدنت را به انتظار مي نشينند ... اينك اي قبله هر قافله، اي «شبروان را مشعله»، در آستانه آدينه هاي سبز مکرر این دوران با دلدادگاني از خيل منتظران بی قرارت، سرود انتظار را زمزمه مي كنيم:

گريه مي كنم
هر جمعه از شروع سحر در غياب تو
يك ريز تا نماز عشا گريه مي كنم

يك قدم مانده به او
داشتم كنج حرم، جامعه را مي خواندم
برگ در برگ مفاتيح پر از شبنم شد
يازده پله زمين رفت به سوي ملكوت
يك قدم مانده به او كار جهان در هم شد

چقدر مانده؟
گفتند كه تك سوار ما در راه است
از اول صبح چشممان بر راه است
از يازدهم دوازده قرن گذشت
با ساعت تو چقدر ديگر راه است؟

آموزش منتظر نشستن
راحت همگي به راحتي تن داديم
يك مشت شعار نامعين داديم
هر هفته غروب جمعه ها ما تنها
آموزش منتظر نشستن داديم

بلاي هجران
تو هم يك گوشه چشمي به ما كن
نگاهي هم به اين بيچاره ها كن
بلاي هجر ما را مبتلا كرد
عنايت كن زما دفع بلا كن

به جان او
ما عاشق بي قرار ياريم همه
بر درد فراق او دچاريم همه
از پاي به جان او نخواهيم نشست
تا سر به قدومش نگذاريم همه

چهره پنهاني
بدم در جان، دم رحمانيت را
عيان كن چهره پنهانيت را
به لب جانم رسيد از دوري تو
نشانم ده رخ نورانيت را

نجات غريق
كشتي شكسته ايم، نجات غريق كو؟
ناجي ما ز بحر مخوف و عميق كو؟
از غصه فراق رسيده است جان به لب
يا رب شريك قصه و يار شفيق كو؟


يك قدم مانده به او
داشتم كنج حرم، جامعه را مي خواندم
برگ در برگ مفاتيح پر از شبنم شد
يازده پله زمين رفت به سوي ملكوت
يك قدم مانده به او كار جهان در هم شد
انتظار ظهور
http://feraghat90.blogfa.com/post-1156.aspx


kayhannews.ir
انتظار, چشم به راه سپيده
:: بازدید از این مطلب : 163
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0