http://feraghat90.blogfa.com/post-1206.aspx
ما از تو به جز کرم ندیدیم – جز سفره ی محترم ندیدم
روزی که بقیعمان کشاندی – گشتیم ولی حرم ندیدیم
شاعر: علی اکبر لطیفیان
گل ها به عطر عود تنت گیر می دهند
پروانه ها به سوختنت گیر می دهند
منبر ندیده های نماز خلیفه ها
حتی به شیوه ی سخنت گیر می دهند
دیروز اگر به صلح شما گیر داده اند
امروز هم به سینه زنت گیر می دهند
زهرا! چرا همیشه در این کوچه های تنگ
غم ها به خنده ی حسنت گیر می دهند؟
اصلا فدک بهانه ی شان بود ای غریب
بی برگه هم به رد شدنت گیر می دهند
ای یوسف مدینه چرا جای پیرهن
با تیرو تیغ بر کفنت گیر می دهند؟
این چند تیر مانده دگر قسمت تو نیست!
وقتش به پاره های تنت گیر می دهند
شاعر: رضا جعفری
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت
آن امامی که تا سحر امشب
روی لب های من غزل می ریخت
شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت
آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می ریخت
آن کریمی که در پیاله ی دست
هر چه می ریخت لم یزل می ریخت
از هر آن کوچه ای که رد می شد
حُسن یوسف در آن محل می ریخت
تیغ خشمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهره ی اجل می ریخت
شتر سرخ را به خون غلتاند
لرزه بر لشگر جمل می ریخت
آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
شاعر: سید حمید رضا برقعی
http://feraghat90.blogfa.com/post-1206.aspx
گل کرده در زمین، کَرَم آسمانیت
آغوش باز می رسد از مهربانیت
حالا بیا و سفره مینداز سفره دار
حالت خراب می شود و نا توانیت -
دارد مرا شبیه خودت پیر می کند
جان برده از تمام تنم نیمه جانیت
یوسف ترین سلاله ی تنها تر از همه
سبزی رسیده تا به لب ارغوانیت
این گرد پیری از اثر خاک کوچه است
بر موی تو نشسته ز فصل جوانیت
باید که گفت هیئت سیّار مادری
خرج عزا شدی و خدای تو بانیت
زهر از حرارت جگرت آب می شود
می گرید از شرار غم ناگهانیت
زینب به پای تشت تو از دست می رود
رو می شود جراحت زخم نهانیت
آقای زهر خورده چرا تیر می خوری؟
چیزی نمانده از بدن استخوانیت
شاعر: محمد امین سبکبار